يكى از برادران آر.پى.جى زن هنگام عمليات، تيرى به سينهاش خورد و در آب افتاد. كسى متوجه او نشد تا اين كه يكى تعريف مىكرد: صبح هنگام برگشت، صداى نالهاى شنيدم. متوجه شدم صالحى است. او را به عقب آوردم. در حين انتقال ديدم او مدام «مادر» را صدا مىزند. با خودم گفتم: «اين بندهى خدا كه ايمان قوىاى دارد، چرا در اين لحظات آخر، ائمهى اطهار عليهمالسلام را صدا نمىزند؟».
اين سؤال در ذهنم بود تا اين كه پس از شهادتش، از مادرش در مورد وصيتنامهاش پرسيدم، گفت: «يوسف صالحى در وصيتش نوشته بود چون در لحظات آخر، مادر در كنارم نيست تا سرم را بر دامانش بگذارم، دوست دارم حضرت فاطمه عليهاالسلام را به عنوان مادر صدا بزنم»، آن موقع بود كه فهميدم يوسف آن روز چه كسى را صدا مىزد.